مرگ یکی از وقایع مهم زندگی است؛ جایی که زندگی را پایان میدهد و پس از آن هیچ چیزی قابل برگشت نخواهد بود. شاید آنچه مرگ را در حیطهی وحشت قرار دهد این است که هیچ اطلاعات ثابت شدهای از پس از مرگ وجود ندارد. مرگ قدم گذاشتن به ناشناختههاست. از طرفی دیگر مرگ دیگران در زندگی انسان نیز تاثیر گذار است. غم فقدان و نبود شخصی که فوت کرده است زندگی اطرافیان را تلخ میکند. از این رو مرگ جدا از حیطه وحشت حوزه تراژدی را نیز دربرمیگیرد. به علت نبود اطلاعات از مرگ و برای غلبه به وحشت مرگ بسیاری از افراد روی به سمت طنز میآورند تا شاید به مدد کمدی و طنز بتوانند از وحشت مرگ بکاهند.
اما مرگ همچنان در حیطههای عجیب قرار دارد. فیلمها و داستانهای بسیاری نیز در این باره ساخته و نوشته شدهاند. اما پرسش اصلی که همواره مطرح است این است که مرگ خود اشخاص چگونه فرا خواهد رسید. شاید برای همین برخی هنرمندان مرگ خود را در فیلمها و آثارشان تصویر میکنند. شاید برای اینکه از وحشت فراموشی و مرگ رهایی یابند و بر آن پیروز شوند. فیلم باردو نیز تاحدودی فرار از همین مقوله مرگ است. فیلمی که تا حدودی شخصی است اما دربارهی مسائل خاصی صحبت میکند. در این نوشتار به مرور برخی از فیلمهای مهم در تاریخ سینما درباره مرگ میپردازیم تا بهانهای برای معرفی فیلم جدید ایناریتو باشد.
زیستن | To Live 1952
-
کارگردان: آکیرا کوروساوا
-
IMDB: 8.3
یکی از زیباترین و تکاندهندهترین فیلمهای آکیرا کوروساوا به نام «زیستن »یا «زندگی کردن» است که داستان یک کارمند پا به سن گذاشته به نام واتانابه را روایت میکند در شرایطی که مشخص می شود به سرطان معده مبتلا شده و به این باور میرسد که تمام زندگیاش بیمعنی بوده است. همسرش مرده، پسرش به او اهمیتی نمیدهد و او هیچ دستاوردی برای زندگی اش نمیبیند. در تلاش برای کنار آمدن با مرگ قریب الوقوعش، واتانابه تمام مدت زمان فیلم را در جستجوی هدف میگذراند.
او بدون برنامه وارد یک کلوب شبانه در توکیو میشود، سعی در ارتباط با پسر و همکارانش دارد و در نهایت تصمیم میگیرد تا آخرین روزهای زندگیاش را در تلاش برای ساختن یک پارک و زمین بازی در شهرش سپری کند. به شدت تراژیک، تکاندهنده و البته باشکوه با بازی تاکاشی شیمورا در کنار تعهد بیمانند کوروساوا به ایده آلهای انسانی، فیلم زیستن یادآور تکاندهنده در این مورد است که همه ما باید با مرگ کنار بیاییم اما نهایت استفاده و لذت را نیز از زندگیمان ببریم و پیش از پایان زندگی، تمام تلاشمان را برای کمک به دیگران انجام دهیم. «زیستن» یکی از بهترین کارهای کوروساوا است و با تصویرسازی تکاندهنده و دردناکش از پذیرش سرنوشت، اندوه و از دست دادن عزیزان، فیلمی است که زندگی شما را برای همیشه تغییر خواهد داد.
مهر هفتم | The Seventh Sea l957
-
کارگردان: اینگمار برگمان
-
IMDB: 8.1
غیرممکن است که از بهترین فیلمهای تاریخ سینما در مورد مرگ نوشت و اسمی از شاهکار هستی شناختی اینگمار برگمان با عنوان مهر هفتم در سال ۱۹۵۷ نیاورد. مکس فون سیدو در این فیلم نقش آنتونیوس بلاک را بازی میکند، یک شوالیه دوران قرون وسطی که مقابل خود مرگ با بازی بنگت اکروت شطرنج بازی میکند، در حالی که در مورد معنای زندگی خود به تفکر میپردازد. از طریق تصاویر نمادین بازی شطرنج که بارها و به اشکال مختلف در فرهنگ عامه مورد تقلید قرار گرفته است، این فیلم همچنان یکی از ماندگارترین چهرههای تاریخ سینماست و به شکلی بینقص تقلاها و مشکلات انسان در برابر گذشت بیتفاوت زمان را به تصویر میکشد.
اکثریت قریب به اتفاق فیلم های برگمان به نحوی به بررسی ترس هستی شناختی میپردازند اما هیچکدام به اندازه «مهر هفتم» به شکلی هنرمندانه و ماندگار به این مبحث نپرداخته است، با تصویری مسحور کننده در پایان خود که برای همیشه در ذهن مخاطبان باقی میماند. اگر این فیلم قابل درکترین فیلم این فهرست نباشد، «مهر هفتم» یکی از آثار حیاتی تاریخ سینما و بهترین فیلمهایی» است که در مورد نهتنها مرگ، بلکه زندگی ساخته شده است.
بیتل جوس | ۱۹۸۸ Beetlejuice
-
کارگردان: تیم برتون
-
IMDB: 7.5
نام تیم برتون همواره با مرگ و جهان پس از آن گره خورده است. فیلم «بیتلجوس» اثری در ژانر فانتزی، کمدی و ترسناک به شمار میرود که تیم برتون آن را کارگردانی کرده و مایکل مکداول، لری ویلسون و وارن اسکارن فیلمنامه آن را قلم زدهاند. این فیلم داستان زوجی را روایت میکند که به تازگی فوت کردهاند و حالا روح آنها در خانه سابقشان سرگردان است و آنجا را تسخیر کردهاند. آنها با یک جنگیر نفرتانگیز و فریبنده از دنیای نترلند ارتباط برقرار میکنند تا ساکنین جدید این خانه را بترسانند. فیلم «بیتلجوس» که با بودجه ۱۵ میلیون دلاری ساخته شده بود، نهتنها توانست توجه منتقدان را بدست بیاورد، بلکه توانست به فروش جهانی ۷۵ میلیون دلار برسد و از لحاظ مالی نیز عملکرد خوبی داشته باشد.
همین موفقیت نیز باعث خلق فرنچایزی شامل یک سریال انیمیشنی، بازیهای ویدیویی و یک تئاتر بر اساس این فیلم شده بود. این فیلم تیم برتون همانند بسیاری دیگر از آثار این فیلمساز، فوقالعاده عجیب و غریب به نظر میرسد و مملو از ایدههای مختلف و جالبتوجه است، فیلم حول شخصیت اصلی میچرخد، یک روح بد دهان که آرزوی عذاب دادن زندهها را دارد، بیشتر بینندگان متوجه میشوند که بیشتر با لیدیا دیتز، با هنرنمایی وینونا رایدر، نوجوان بدخلقی که با احساس نامرئی شدن در میان خانوادهاش مبارزه میکند، ارتباط دارند.
درک بدبینانه لیدیا از زندگی و شخصیتی دلگیر در اطراف خودش، شخصیتی فوقالعاده سرگرمکننده را ایجاد میکند و اغلب ما میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. در حالی که هم او و هم بیتل جویس برجستگیهای فیلم هستند، ارزش واقعی فیلم از آنجا ناشی میشود که لیدیا، جایی در خانه و خانوادهاش پیدا میکند و این در حالی است که هنوز عناصر شخصیتی که او را میسازد، حفظ میکند و بهترین فیلم درباره مرگ را میسازد.
آبی | Blue 1993
-
کارگردان: کریستوف کیشلوفسکی
-
IMDB: 7.3
(سه رنگ: آبی) اولین فیلم در سهگانهی سه رنگ فراموشنشدنی و باشکوه کریستوف کیشلوفسکی، تماماً در مورد مفهوم آزادی عاطفی است و بر شخصیت جولی با بازی ژولیت بینوش تمرکز دارد که به تازگی همسر و دخترش را از دست داده و در شرایطی که داغدار است تلاش میکند تا خود را از بقیه دنیا جدا سازد. درماندگی و تلاش برای فائق شدن بر چنین غم عمیقی در بازی بینوش دیده می شود، موضوعی که برای هر مخاطبی که تجربهای مشابه داشته کاملاً قابل درک و ملموس است.
فیلم رفتارهای شخصیت جولی را بعد از مرگ عزیزانش به تصویر می کشد که سعی دارد خاطرات گذشته را فراموش کرده، خانواده و دوستانش را از خود دور میکند و سرنوشتش را به عنوان یک زن تنهای بین نام که میخواهد کاری با هیچکسی و هیچچیزی نداشته باشد میپذیرد. «آبی» فیلمی تراژیک، احساسی و با تصویر پایانی بینظیری است که نهتنها آغازگر یک سهگانهی سینمایی فراموشنشدنی بود بلکه یکی از تکاندهندهترین و واقع گرایانهترین تصویرسازیها از سوگواری و تلاش برای کنار آمدن با اندوهی عمیقی است که در سینما خواهید دید. بروز غم فقدان یکی از مولفههای اصلی فیلم بود که در بازی بینقص بینوش قابل ملاحظه بود. رویارویی با مرگ عزیزان و فهم اینکه در تنهایی روزی جولی نیز به استقبال مرگ خواهد رفت فیلم را در سطح عمیقی از احساسات نگاه میدارد. همچنین موسیقی بینظیر فیلم نیز تشدیدکنندهی فضای تراژیک فیلم است.
حس ششم | The Sixth Sense 1999
-
کارگردان: نایت شیامالان
-
IMDB: 8.2
امروزهام نایت شیامالان بهعنوان نویسنده و کارگردانی برجسته شناخته میشود که توانسته آثاری جذاب و تماشایی را برای مخاطبان خلق کند، یکی از آثار تماشایی او در اوایل کارنامه هنریاش، فیلم »حس ششم» است. این فیلم در ژانر روانشناختی و مهیج ساخته شده و ام نایت شیامالان علاوهبر نوشتن فیلمنامه آن، سکان کارگردانی آن را نیز در دست داشته است. فیلم «حس ششم» داستان روانشناس کودکان به نام مالکوم کرو با بازی بروس ویلیس را روایت میکند که در حال درمان یک بچه بیمار است، بچهای که ادعا میکند میتواند مردهها را ببیند و با آنها حرف بزند.
این فیلم توانست با کسب فروش جهانی ۶۷۲ میلیون دلاری به دومین فیلم پر فروش سال ۱۹۹۹ میلادی تبدیل شود. ام نایت شیامالان توانست با ساخت فیلم «حس ششم» خودش را بهعنوان فیلمسازی برجسته در ژانر مهیج معرفی کند. او در این فیلم داستانی پر پیچوخم در مورد ارواح را روایت میکند که تمام سبکهای کلاسیک سینما را میتوان در آن مشاهده کرد. این در حالی است که تمام ترس و لرزهای یک فیلم ترسناک مدرن را نیز به بیننده انتقال میدهد و همین نیز آن را به اثری خاص و تماشایی تبدیل کرده است، فیلمی که بدون شک یکی از بهترین آثار بروس ویلیس محسوب میشود.
فیلم اما مانند اکثر فیلمهای روانشناختی در نقطه اوج داستان یک نعل وارونه را تدارک میبیند که تمام داستان را وارونه میکند. چیزی که بعدها در دیگر فیلمهای ژانر ترسناک نیز دیده شد. اما نکته حائز اهمیت در فیلم «حس ششم» بیش از وجوه ترسناک یا حتی روانشناختی اثر بحث خود و دیگری بود که با تغییر جایگاه فرد پس از مرگ اتفاق میافتد. این تغییر باعث دیدگاه متفاوتی درباره مرگ و زندگی پس از آن میشود.
- بیشتر بخوانید
- بهترین فیلم های ۲۰۲۲ از نگاه مجله فیلم کامنت
- بهترین انیمه های سینمایی و سریالی | نقاشی خیال و اکشن
نوادگان | The Descendants 2011
-
کارگردان : الکساندر پین
-
IMDB: 7.3
اغلب فیلمهای با موضوع مرگ وجهی تراژیک دارند و این برخواسته از طبیعت مرگ و جدایی و فقدان است. اما برخی از آنان نیز وجهی کمدی دارند. به نوعی با کمدی و طنز در حال پس زدن وحشت از مرگ هستند. فیلم نوداگان یکی از همان فیلمهاست. الکساندر پین سکان کارگردانی فیلم «نوادگان» را در دست دارد. فیلمی که در ژانر درام و کمدی ساخته شده و فیلمنامه آن را نیز خود پین به همراه نت فاکسون و جیم راش بر اساس رمانی به همین نام محصول سال ۲۰۰۷ میلادی و نوشته کائویی هارت هرمینگز قلم زدهاند. فیلم «نوادگان» داستان وکیل و زمینداری به نام مت کینگ را روایت میکند که بار دیگر کنار دو دخترش قرار میگیرد و این در حالی است که همسرش به کما رفته و حالا آنها به دنبال پیدا کردن مردی هستند که همسرش قبل از به کما رفتن با او آشنا شده است.
این اثر داستان زندگی مت کینگ را به نمایش میآورد که با این اتفاقات غیرمنتظره، زندگی یکنواختش دگرگون شده است. در این فیلم جورج کلونی علاوهبر اینکه توانست نظر منتقدان را به خودش جلب کند، تحسین بینندهها را به دست آورد و توانست با وجود بودجه ۲۰ میلیون دلاری، به فروش ۱۷۷ میلیون دلاری در گیشه جهانی دست پیدا کند و از لحاظ مالی نیز به موفقیت برسد. فیلم «نوادگان» در عین اینکه تکاندهنده و تاثیرگذار به نظر میرسد، خندهدار نیز است و اوقات خوشی را برای بینندهها رقم میزند. این در حالی است که فیلم به زیبایی ساخته شده و بازیگران آن، بهخصوص جورج کلونی و شیلین وودلی توانستند به بهترین شکل ممکن در نقشهای خود ظاهر شوند. در هر صورت این فیلم توانسته با فصاحت و لطافت غیرمعمولی، آشفتگی غیرقابلپیشبینی زندگی را به نمایش بگذارد.
عشق | Amour 2012
-
کارگردان: میشائیل هانکه
-
IMDB: 7.9
یکی از مهمترین فیلمها درباره رویارویی با مرگ و پایان زندگی شاهکار مینیمالیستی میشاییل هانکه با نام «عشق» است که بدون شک یکی از بهترین فیلمهای سینما در مورد عشق، کهنسالی و تلاش برای رویارویی با مرگ با بالاترین میزان قدرت و شرافت ممکن است. فیلم با ورود به خانهای آغاز میشود که بوی زننده فاسد شدن جنازهای فضا را پر کرده است؛ به نوعی فیلم با مرگ آغاز میشود. تماشای این فیلم بدون شک دشوار است و به صبوری و شجاعت بسیاری نیاز دارد اما بازی های بازیگران اصلی و پیامی که در آن وجود دارد باعث می شود که ارزش تماشا را داشته باشد. داستان فیلم در مورد یک زوج هشتاد ساله در فرانسه به نام های خورخس و آن است که زندگی شان بعد از سکته مغزی آن به یکباره زیر و رو می شود، در شرایطی که خورخس مجبور می شود به صورت تمام وقت در اختیار همسرش بوده و از او مراقبت کند.
خورخس که به شدت عاشق آن است تمام وقت خود را به نگهداری از آن اختصاص میدهد. حتی برای او پرستاری استخدام میکند اما به خاطر بدرفتاری پرستار با آن او را اخراج میکند. خورخس که هر روز شاهد از بین رفتن و ضعیف شدن آن است این وضعیت را تاب نمیآورد و از آنجا که عاشق آن است تصمیم میگیرد او را از درد و رنج نجات دهد. اما برای این امر رویکردی متفاوت را پیش میگیرد. او دستهای گل میخرد و بهترین لباس آن را به او میپوشاند و آنگاه او را میکشد! به نوعی آن را از درد و رنج نجات میدهد به خاطر عشقی که به او داشته است. و خانه را برای همیشه ترک میکند. فیلم عشق در بازتعریف واژه عشق بسیار آوانگارد عمل میکند و فیلمی فوقالعاده را برای مخاطب تدارک میبیند.
کوکو | Coco 2017
-
کارگردان: لی اونکریچ، آدرین مولینا
-
IMDB: 8.4
جدا از فیلمها موضوع مرگ به تازگی وارد عرصهی انیمیشن نیز شده است. مرگ موضوعی است که کودکان نیز با آن مواجه میشوند. از دست دادن اقوام و پدربزرگ و مادربزرگها این نیاز را ایجاد میکند که انیمیشنها نیز موضوعاتی نظیر مرگ را داشته باشند. انیمیشن «کوکو» داستان پسری ۱۲ ساله به نام میگل را روایت میکند که به طور اتفاقی به سرزمین مردگان منتقل میشود. او در آنجا به دنبال کمک گرفتن از یکی از اجدادش است که در زمینه موسیقی بسیار شهرت دارد. میگل میخواهد به دنیای زندهها باز گردد و در آغوش خانوادهاش قرار بگیرد و در عین حال، بتواند خانوادهاش را راضی کند تا بتواند در زمینه موسیقی فعالیت کند.
طرح داستانی انیمیشن «کوکو» از تعطیلات روز مردگان در کشور مکزیک الهام گرفته شده و آهنگساز برجسته و مشهور مایکل جاکینو موسیقی آن را خلق کرده است. این انیمیشن با بودجهی تقریبا ۲۰۰ میلیون دلاری توانست به فروش بیش از ۸۰۷ میلیون دلار دست پیدا کند و تحسین منتقدان را نیز بدست بیاورد. انیمیشن «کوکو» لذتهای بصری بسیار زیاد و غنیای را برای بینندههای خودش به ارمغان میآورد و در عینحال، روایتی متفکرانه و دوستداشتنی را برای آنها بازگو میکند که حول محوریت خانواده است و به شکلی تاثیرگذار و عمیق به موضوعاتی درباره فرهنگ، زندگی، خانواده و مرگ میپردازد.
موضوع مرگ در این انیمیشن با محوریا تفراموشی رقم میخورد. فراموشی که جهان زندگان را در قبال مردگان فرا میگیرد. و به نوعی این فراموشی عذابی برای فرد فوت شده است. انیمیشن با دیدگاه فلسفی خود مرگ را به نوعی یک امر عادی جلوه میدهد و سعی میکند وجه ترسناک و تاریک آن را نمایان نکند و با رنگبندیهای چشمنواز جهان پس از مرگ را حتی جذابتر از جهان زندگان نشان دهد. انیمیشن کوکو با اتصالی بین جهان زندگان و جهان مردگان روایت دراماتیک جالب توجهی حتی برای بزرگسالان خلق کرده است.
روح | Soul 2020
-
کارگردان: پیتر داکتر، کمپ پاورز
-
IMDB: 8.0
انیمیشن «روح» محصولی از استودیو انیمیشنسازی پیکسار به شمار میرود که فیلمنامه آن را پیتر داکتر، کمپ پاورز و مایک جونز قلم زدهاند و داکتر و پاورز آن را کارگردانی کردهاند. داکتر که پیشتر با انیمیشنهای درون بیرون و بالا توجه بسیاری را جلب کرده بود این بار به سراغ موضوع فلسفی مرگ آمده است. داکتر در این موضوع نیز با نگاهی تیزبینانه جهان پیش و پس از زندگی را به نحوی تصویر کرده است که به سختی میتون از فیلم ایراداتی گرفت. این انیمیشن داستان پیانیستی به نام جو گاردنر با صداپیشگی جیمی فاکس را روایت میکند که درست قبل از اینکه بتواند به پیشرفت بزرگش در دنیای موسیقی جاز دست پیدا کند، در یک تصادف ماشین کشته میشود و حالا به دنبال آن است تا بار دیگر به دنیای زندگان باز گردد و زندگی خود را به سمت موفقیت طی کند.
انیمیشن «روح» به همان اندازه که تماشایی و زیبا به نظر میرسد، قابلتأمل و متفکرانه است و همین نیز گواهی دیگر از توانایی استودیو پیکسار به شمار میرود که میتواند داستانهای بینظیر و جذابی را در قالب انیمیشن برای تمام سنین به نمایش در بیاورد. داستان، کاراکترها و موسیقی همگی بسیار عالی هستند و انیمیشنسازی آن نیز بسیار زیبا است و از جمله انیمیشنهای برجسته چند سال اخیر به شمار میرود. نحوهی داستانپردازی و پیرنگهای فرعی داستان به نوعی همسو با مضمون اثر است. انیمیشن روح را میتوان در دسته آثاری قرار داد که حتی از بسیاری از فیلمهای هالیوودی مرتبه بالاتری دارد. ساختار بصری شخصیتها در جهان پیش از زندگی الهام گرفته شده از آثار نقاش بزرگ مدرن است و ساختار درونی جهان پس از مرگ یک ساختار مدرن و مدون است که بیشتر به جهان مدرن امروز مشابه است تا ساختاری سنتی و دشوار که پیشتر تصور میشد.
باردو؛ وقایعنگاری نادرست یک مشت حقیقت ( کارگردان : الخاندرو گونسالس اینیاریتو – ۲۰۲۲ ). آخرین فیلم ایناریتو یک فیلم شخصی تمام عیار است. ایناریتو که پس از فیلم عشق سگی دیگر در مکزیک فیلم نساخته بود همواره تحت حمله هموطنان خود بود که روح مکزیکی فیلمهایش از دست رفته و اسیر دام فیلمهای هالیوودی شده است حتی اگر برای او اسکار به دنبال داشته باشد. برای همین به مکزیک بازگشته و یک فیلم خودزندگینامه دربارهی درگیری با وطن و مرگ و زندگی ساخته است.
فیلم داستان سیلوریو گاما، روزنامهنگار و مستندساز مشهور مکزیکی است که در لسآنجلس زندگی میکند. سیلوریو پس از اینکه بهعنوان دریافتکننده یک جایزه معتبر بینالمللی معرفی میشود به کشور مادری خود مکزیک میرود تا درباره اینکه همه چیز از کجا شروع شد تامل کند. او در طول مدت اقامتش، شروع به تجربهی یک بحران وجودی میکند. جایی که مرز میان خیال و واقعیت از بین میرود و باعث میشود که سیلوریو همه چیز حتی احساس تعلقش را زیر سوال ببرد. تخیل او ناگهان فراگیر میشود و تجربهای را ایجاد میکند که هم خودش و هم خانوادهاش را تحتتاثیر قرار میدهد. همه اینها به یک درک نهایی در مورد معنای انسان بودن در زمانهای نامشخص منجر میشود. فیلم باردو از لحاظ تصویر بسیار چشمگیر و خارقالعاده است و البته از نظر مضمون بسیار داستانپرداز نیست. فیلم بیشتر یک تصور و عرفان درونی در شخصیت اصلی خود است تا به مضمونهای متعالی برسد.
نویسنده : احسان آجرلو،سینما تیکت